چپ دستان مهندسی آب تربت جام
شنبه 26 بهمن 1392برچسب:, :: 10:7 ::  نويسنده : علی

مجلس سرگرم بودجه............

مردم سرگرم سبد کالا...........

پس چه کسی حواسش به ژنو است؟؟؟؟

دو شنبه 30 دی 1392برچسب:, :: 12:37 ::  نويسنده : علی
قاصدک شعر مرا از بر کن...
 
 
برو آن گوشهی باغ.....
 
سمت آن پریای زیبای قشنگ
 
که فرو خفته درخوابی چند.....
 
 
و بخوان در گوشش.....
 
و بگو باور کن .
 
 که دمی یاد تو از دل نرود.................
 
 
 
 
شنبه 28 دی 1392برچسب:, :: 12:17 ::  نويسنده : علی

علی ام عابدی از شهر داراب

رب آمد در دلم و گشت ارباب

رب من رب نباشد،من ربش خواند

خدایا رب تویی یارب، دریاب

سه شنبه 17 دی 1392برچسب:, :: 13:30 ::  نويسنده : علی

 

 

 

 

 

 

سه شنبه 3 دی 1392برچسب:, :: 11:27 ::  نويسنده : علی
یه ماهی گذشت ّپول ما ته کشید همان روزها بود که آشوب به غوغا کشید
وقتی دیدیم به ریشمان خنده ها میزنند همه را گفتیم بهر کودتاسری به دارالاماره زنند
شد آن روز نقطه ی عطف تعقییر ما های عمو تا آخر بخوان شعر ما
کمکمک شوقی بروی دل ها نشست فرمندارو مخصوصا نماینده کمر همت ببست
بعد آب و برق و گاز آمد غذا ازهزار آمد به نصف بعد نصف بازم عزا
ترم4ما آمدیم گفتیم دگر هست رو براه بعد یک ماه سیب زمینیو الویه آمد ز راه
فردی آمد نکته بین مثل شما بهش گفتم غریبه نیستی بین ما
های عمو من خود شنیده ام آها غارو قیر شکم بچه ها
آن فلانی آمدو رفت میدانی چرا چون مثال زنگ غافله شکمش می زد او راصدا
من چه فحشهایی شنیدم از شکم خویشتن ناسزا هایی که قابل به گفتن نیستن

 

سه شنبه 3 دی 1392برچسب:, :: 10:43 ::  نويسنده : علی
سحرگاه کنکور سال90بود وعده صبحانه ام کندن عسل بود
برای چیدنش رفتم سر درخت پرتغال خونی چنان نیش خوردم که رفتم تو گونی
چنان تست زدم با چشمان بسته همه گفتند چرا جومونگ اینجا نشسته
بهر حال بعد سه ماه چشم انتظاری عایدم شد سریال یه شارژهزاری
از انجا که از این آن و خودم گشتم دلگیر گفتم شماره 3080را از دانشگاه تربت بگیر
چنان گریختم از دیارخویش که گویی نبودم در آنجا سالهای پیش
خودم را مثل خولها به دریا زدم به دریا که نه به صحراو کوهها زدم
اتوبوس یک ساعت از شهر مشهد گذشت Gpsزدم دیدم از مرز کشور گذشت
برون را نگه کردم نوشته است فریمان خودم را مظلوم دیدم چون یتیمان
تو این احساس جایی بر دلت نشست که نه راه پیش داری نه برگشت
نه میدانستم چه میگویندو آنها من چه گویم از آنجا بود فهممیدم زبان دری را بایدپاس گویم
بهر حال آمدم نهضت سی ثبت نام نهادند پیش رویم چند فرم خام
در آن هر چه دل تنگم میخواست نوشتم ضمیمه گذاشتم در آن عکسهای زشتم
درآن روز از همه مردم شهر پرسیده بودم از هیچ کس سراغی ز نهضت نشنیده بودم
زدم زنگی به رئیس دانشکده کشاورزی ایشان هم از شنیدن لحنم شدند مسئول راه اندازی
من از ساختمانو سلفو خوابگاه گفتمی مرا مثل عزیز از دست داده به صبر خواندنی
   
   
   
   

ادامه شعر درباره مشکلات بخصوص غذا هست که جدا گانه خواهم نوشت.

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

    درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید.
    آخرین مطالب
    پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان چپ دست و آدرس dastchap.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





    نويسندگان



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 3
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 3
بازدید ماه : 7
بازدید کل : 7077
تعداد مطالب : 16
تعداد نظرات : 46
تعداد آنلاین : 1